مدافع بی پلاک


اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

مدافع بی پلاک

رهبری و مهدویت

جستجو


موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

  •   فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
  • RSS چیست؟
     
       
      جواب قاطع     

    ​*واکنش زینب سلیمانی به صوت جنجالی ظریف*

     *ظریف بخوانید اما درشت تکرار کنید* …

    راست میگوید که میدان با میز فرق دارد، او اساساً حاصل یک تَکرار بی جاست، نه یک‌اقدام بجا

    آقای دیپلمات

    شما یادتان نمی آید،

     *مرد میدان ما* آن روز که در زیر آفتاب سوزان جنوب پوست می انداخت تو در حال درست کردن اتوی کت و شلوارت در نیویورک بودی و در حال نوشتن پیش نویس ۵۹۸ و جام زهر

    تو سنگین تر از خودکار را بلند نکرده ای تا داغی قنداقه آفتاب خورده کلاش را زیر آفتاب داغ خوزستان در دستت حس کنی و مجبور نبوده ای آب آفتاب خورده بخوری و روی خاک دراز بکشی و خون رفقایت را که روی صورتت پاشیده پاک کنی و تکه های بدنشان را درون گونی جمع کنی و برای والدینشان ببری.

    آن روز که مرد میدان ما اشرار تنیده در کالبد خسته سیستان را ازاله میکرد هم تو در سعد آباد با همین مستر ریش قشنگ در حال مالیدن پاچه اروپایی ها برای امضای ننگین سعد آباد بودید

     *شما قفل های زیادی زده اید* 

    از تاسیسات هسته ای تا دهان منتقدان…

    حق داری *قتیل نیمه شب جمعه دی ماه بغداد* را مقصر ناکامی هایت بدانی.

    او مرد میدان بود و امنیت مذاکرات شما را هم تامین میکرد.

     *تو با کَری ور میرفتی و قدم میزدی، که او در ادلب، حلب، نبل و الزهرا و موصل خاکریز به خاکریز دنبال شهادت و فتوحات شیربچه های انقلاب خمینی بود.* 

    مکتب ولنجک نمیفهمد عمق استراتژیک اندیشه روستای قنات ملک رابُر کرمان را.

    آقای دیپلمات

    این حنایی که امروز بر کاکل ملت میبندید

     *دیگر رنگی ندارد* 

    کار اندیشه غرب لیس شما تمام است

     *مذاکرات و ورق پاره برجام شما به جهنم خواهد رفت* 

    و خودتان به جایی آنطرف تر از برجام

    اما راکت های غزه به تلاویو رسیده است

    موشکهای انصار الله به ریاض

    صاروخ های حزب الله به دیمونا

    صدای پوتین ما را پشت دیوارهای حیفا بشنوند.

    آقای دیپلمات دوست دارید نقش شمارا در ” *گاندو۳* ” چه کسی بازی کند؟

    یادت هست کدخدای شمارا خدای ما با شنهای طبس خار کرد؟

     *یادت باشد خون فرمانده دامن گیر است جناب!* 

    سرخاب و سفیدآب دیپلو_ماتیک سازشگرانه را با کدام آب و صابون میشود پاک کرد.

    گرد خاک شلوارتان را بعد از زانو زدن در مقابل امیر کویت چه کسی پاک کند؟‌‌

    اینجا محاسن مردان خدا با خون خضاب میشود و لباسشان در آتش اشتیاق وصل خاکستری میشود

    سهم شما از سازش ۱۰۰ سکه بود و یک مدال حلبی از دست پرزیدنت، سهم او یک موشک بود و یک نشان ذوالفقار از نائب امام عصرش.

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت [پنجشنبه 1400-02-09] [ 01:48:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      باران می بارید     

    #به_قلم_خودم

    #به_قلم_مرضیه_صدری

    #باران_می_بارید

    هوا کمی سرد بود. روی تختم کنار پنجره به زیر پتو رفتم. تمام فکروذهنم شده بود.
    نمی دونستم الان داره چیکار می کنه؟
    چه حالی داره؟ سالمه یا نه؟
    روزهاست که خونه روزه سکوت گرفته. بارونی ک ساعت ها بود میبارید هم صدای غوغای درونم شده بود…
    تو اون هجوم تنهاییم فکر اینکه اینجا بر سر من بارون میباره و اونجا برسر او بمب و تیر و موشک دیوونه ام می کرد.
    بارون میبارید و آرامشم گاه و بی گاه شده بود…
    بارون میبارید و اشک هام یکی پس از دیگرى گونه ام رو لمس می کرد، چشمانم رو ترک می کرد…
    بارون میبارید و خاطرات رو جلوی چشمام آب می کشید…
    بارون میبارید و صدای هلهله کردنش روی سقف خونه گوشی برای شنیدن هق هق خودم نمی گذاشت…
    بارون میبارید و من در غم تنها عزیزم میباریدم…
    خواب به چشمام سر نمیزد، آرامش قلبم رو لمس نمی کرد فقط تنهایی بود که منو از آغوش خودش جدا نمی کرد.
    نور حیاطمون از پنجره اتاق خونه رو روشن کرده بود.
    چشمامو بستم؛ خواستم ناامیدیمو ببارم که آسمون آروم گرفت و صدایی آمد و لبخندی قلبمو رنگ کرد ? :
    ? اَللّٰه و اَکْبَر ? اَللّٰه و اَکْبَر
    اَللّٰه و اَکْبَر ? اَللّٰه و اَکْبَر
    :((خدایا تو بزرگی، بزرگی کن.))

    ? اَشْهَدُ اَنَّ لا اِلٰهَ اِلّا اَللّٰه
    اَشْهَدُ اَنَّ لا اِلٰه اِلّا اَللّٰه
    :((الهی سالم برگرده))

    ? اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدً رَسولُ اَللّٰه
    اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدً رَسولُ اَللّٰه
    :((اللهم صله الا محمد و آل محمد خدایا هزار دور صلوات نذرش می کنم.))

    ? اَشْهَدُ اَنَّ عَلیًّ وَلیُ اَللّٰه
    اَشْهَدُ اَنَّ عَلیًّ وَلیُ اَللّٰه
    :((یا علی جان خودت کمکش کن.))

    آرامش نوای اذان دلهره رو از من میگرفت و قلبمو نوازش می داد…
    چادرم رو سر کردم، جانمازم رو پهن کردم و منتظر بودم تا اذان تموم بشه که یه هو فریاد زنگ خونه منو میخکوب کرد ؛ بدون مکث پابرهنه، به زیر بارون، هنگام اذان به سمت در حیاط دویدم .. گوشه چادرم رو به دندون گرفتم و در رو باز کردم… سرش رو بالا گرفت و سلام کرد، بی جواب محکم بغلش کردم…
    صدای اذان هنوز شنیده می شد… بارون میبارید و من تو آغوشش بودم…
    ? لا اِلٰهَ اِلّا اَللّٰه
    لا اِلٰهَ اِلّا اَللّٰه
    :((ای بی همتا شکر که داداشم اینجاست … شکر))

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت [دوشنبه 1398-06-11] [ 01:19:00 ق.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      با قرآن     

    یک دقیقه با قرآن

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت [سه شنبه 1398-04-25] [ 12:31:00 ق.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      وداع رمضان     

    ​همیشه روزهایِ آخرِ ماهِ رمضان بدجور دلم می گیرد ،

    احساس می کنم بهترین فرصتِ نزدیک شدن به خدا را

    از دست داده ام .

    حس می کنم آن جور که باید قدرش را ندانستم ،

    و آن جور که باید ؛

    هوایش را تنفس نکردم !

    کاش تمام نمی شد ،

    ماهِ خوبی ؛ که سحرگاهش آسمان را می شد از نزدیک دید ،

    و لحظاتِ افطارش ؛ صدایِ لبخندِ خدا را می شد از نزدیک شنید …

    کاش در روزهایِ آغازش جا می ماندیم …

    سفره ی بخشش و مهربانیِ خدا ؛ حیف است که جمع شود .

    خدایا ؛

    نمی شود این حال و هوایِ عاشقانه را کمی بیشتر کش بدهی ؟!

    ما هنوز با تو حرف داریم …

    درهایِ رحمتت را نبند ،

    صبر کن ؛

    خیلی ها جا مانده اند …

    خیلی ها …

    ??

    #خدایاشکرت 

    خدایاببخشمون?

    #

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت [دوشنبه 1398-03-13] [ 08:30:00 ب.ظ ]

    1 نظر »

       
      پیوند آسمانی     

    ​.

    روز خواستگاری دختره گفت

    بلد نیستم غذا درست کنم

    کارای خونه هم طول میکشه یاد بگیرم

    بچه داریم زیاد بلد نیستم

    از ظرف شستنم بدم میاد…..

    .

    پسر گفت:

    روزه بلدی بگیری؟؟؟

    نماز بلدی بخونی؟؟؟؟

    قرآن خوندنو دوست داری؟؟؟؟؟

    دختره گفت:آره

    .

    پسره گفت؛ همین بسته، من میخوام نصف دین و زندگیم بشی نه کنیــــــــــزم

    .

    .

    .

    پسره گفت:

    پس اندازم کمه

    حقوقمم آب باریکه ست

    خونه و ماشینم زیادی مدل بالا نیست

    .

    دختره گفت:

    خدارو میشناسی؟؟؟؟؟

    غیـــــــــرت داری؟؟؟؟؟؟

    چشمات پاکه؟؟؟؟

    اخلاقت خوبه؟؟؟؟؟

    ایمانت قوی هست؟؟؟؟؟؟

    پسره گفت:آره

    .

    دخترگفت:

    همین بسته،بقیه رو خودمون میسازیــــــــم

    باهمدیگه میریممم جلـــــــــــو،مهم اینه… پـــــــــرِ پروازِ همدیگــــــه بشیم سمت خدا

    .

    من همنفس میخوام نه عابر بانک

    .

    پ،آقایون ترسو بزارید کنار و باتوکل و توسل ب خدا و اهل بیت برید جلووووو
    خانمااااامادیات زیاد ارزش نداره،یکم آسون بگیرید جای دوری نمیره،بقیشوووو باهم دیگه درست میکنید

    .

    .

    .

    چقدبه خدا اعتماد دارید؟؟؟؟؟

    حتی اعتمادتون به اندازه ی یه بانک هم نیست!!!!

    زمانیکه بهتون میگن۳۰میلیون وام بهتون میدیم سری اقدام میکنید چون میدونید قراره پولی و بانک بهتون قرض بده

    ولی وقتی #خدا میگه من بی نیازتون میکنم شما ترس نداشته باشیم، هیچکس اعتماد نمیکنه!!!!!!!?

    .

    .

    #یاعلی بگید و اقدام کنید

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت [پنجشنبه 1398-03-02] [ 04:03:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »
    1 2 »
     
    • خانه
    •  موضوعات  
    •  آرشیوها  
    •  آخرین نظرات